زندگی با سختیهای زیادی همراه است یه روز یکی از دوستانم تعریف میکرد که یه شب خوابش سنگین میشه تخت میشکنه بعد از خواب میپره دستش میشکنه فرداش از مرحله پرت میشه پاش هم میشکنه و به دلیل هزینه بالای بیمارستان میزنه به سرش و سرش هم میشکنه فرداش جلو دوست دخترش سوتی میده بعد خودشو میزنه به اون راه گم میشه و کلی اعصابش خورد میشه با خاک انداز جمعش میکنه به خاطر همین کارش دوست دخترش ولش میکنه و از ناراحتی میره جلو پمپ بنزین سیگار میکشه یکی میگه اقا جلو پمپ بنزین سیگار نکش میگه اهه من جلو بابامم سیگار میکشم بعد میاد بره خونه میخوره به دیوار میگه ببخشید فرداش دوباره میخوره به دیوار میگه نه دیگه ایندفعه وایسیم پلیس بیاد فرداش میره تظاهرات روز قدس میبینه شلوغه بر میگرده بعد همون شب از خستگی میره رو پشت بوم میخوابه سردش میشه در پشت بوم رو میبنده . بعد از جدایی از دوست دخترش تو اتوبوس عاشق یه دختر دیگه میشه بعد پیاده میشه نمره اتوبوس رو بر میداره بعد از ظهرش برای هوا خوری میره بیرون و لب جدول میشینه و وظیفه خودش میبینه که جدول رو حل کنه که ناگهان میوفته تو جوب و در جریان اب قرار میگیره که به دلیل قرار گرفتن در جریانهای سیاسی دستگیرش مکنن و بعد از اینهمه اتفاق روز دادگاه بی هوا از بازداشتگاه میاد بیرون خفه میشه و در اخر قاضی از سرباز میپرسه اسم متهم فوت شده چی بود ؟ سرباز میگه غضنفر ترک زاده قربان!